من و گذشته من | ||
رسیدن ماه مبارک رمضان ماه بیشتر مهمانی خدا را بشما تبریک میگم
با سلام به دوستان خوبم انشالله که خوب و سلامت هستید ماه رمضان ماه مهمانی خدا فرا رسید همه ما وقتی نزیدک این ماه میشیم چیزهایی خاصی را یادمان میاد از سفرهای زیبای افطار از مناجاتهای زیبای سحر از صله رحمها از شبهای قدر
خوب منهم از این ماه خاطرات زیادی را دارم این ماه همیشه برای من یک جهش به اینده بوده نمیدونم درست میتونم منظورمو بیان کنم یانه
تصمیم گرفته بودم اینجارا تعطیل کنم ولی وقتی به اسمش نگاه کردم یعنی من و گذشته من باخودم گفتم شاید گذشته به پایان رسیده ولی آینده (من)وجود داره پس باید اینجا باشد تا خاطراتمو بنگارم
همونجور که گفتم هیمشه ماه رمضان یک جورایی مسبب اتفاقی بوده و همیشه از قبل شروع شده وتا بعد ازاون نمیدونم امسال واین رمضان برای من مسبب چی خواهد بود برایم دعا کنید که هرچی باشد تصمیم درستی بگیرم و بعدن پشیمان نشوم [ پنج شنبه 89/5/21 ] [ 3:27 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
سلام بدوستان خوبم اول از همه خدمت دوستانی که نگران احوالاتم بودم بگم که اولین جلسه مشاوره را رفتم خیلی عالی بود یک کارهایی از من خواسته بکنم که دارم انجام میدم یکیش سعی کنم دنیا را مثل قبل که میدیدم نبینم و...
خوب موضوع ایندفعه حکمت حالا چجور حکمتی : شنیدید بعضی اتفاقا که برای انسان میافته میگن این حکت بوده از این رو
فرصتی پیش امد که بگذشتم نگاهی بیندازم وقیت تک تکشونو سنجیدم فهمیدم توش حکمتی بوده حتی طلاق من از همسرم شاید باورتون نشه که من تو تمام دوران زندیگم سئوالاتی برایم پیش آمده بود که از خدا پرسیدم حالا داره تک تکشو جواب میده حالا میفهمم جدا شدن پدر مادرم لازم بوده چون بهم نیمخوردند مثل تو دوکفش لنگا بلنگ مثل من وهمسرم (امروز تو تلویزین یک استاد روانشناسی میگفت اگر هم خیلی مثل هم باشید علتی نداره باهم باشید باید تفاوت بشه و درستش اینه که تفاوتو یک جورایی باهم حلش کنید هرکسی هنری داره و حتی دوباردر دوقلو هم مثل هم نیستند )
اینها همش نشانست از طرف خدا و حکمت الانهم راه جدیدی را داده که برم که هنوز تو حکمتش موندم تمام جوانب بمن میگه باید برم تا اخرش تا بفهمم چی بوده حکمتش شاید اینهم راه حلی برای یکی از سئوالات من از خدا باشه
شنیدید حتما که اگر خدا چیزی را از شما گرفت که بنظر خود خوب بوده خدا گرفته تا بهترشو بده پس باید صبر کرد و تلاش
زیاد نیمتونم از این راه بگم راه عجیبیه و باور نکردنی برایم دعا کنید تو این راه شاید خطرات زیادی باشه برایم خیلی دعا کنید
[ سه شنبه 89/5/12 ] [ 4:40 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
همانطور که همه شما میدانید در تمام طول عمر با افرادی برمیخوریم که بنوعی چه بخاطر رسیدن به خواسته هایی و چه علایق اولین دوران دوران کودکی و کودک به اولین چیزی که برمیخورد خانواده است که نقش مهمی در زندگی و اینده او دارد ولی یکسری نیازهایی هست که شاید خانواده نتواند براورده کند پس دوستان کودکی و مدرسه هستند که این نقش را انجام میدهند دوران بزرگسالی همکاران فقط در همین محیط هست که باهم هستند و با تغییر محیط افراد هم تغییر میکنند ازدواج (زن ویا مرد) فکر میکنید اینها به چه هدفی ازدواج میکنند با عرض پوزش که اینطوری میگم بخاطر نیازهای x ؟ بخاطر اینکه فقط گفته باشند ازدواج کرده اند ؟مستقل بودن؟بخاطر نیازهای عاطفی و.... میخواهم یک مورد را بیان کنم این کلمه را همه جا دیده ایم شنیده ایم و خوانده ایم تنهایی
انسان بخاطر اینکه با این کلمه مواجه نشود اول به خانواده نگاه میکند خانواده درتمام دوران وجود دارد ولی زمان کمی می تواند این خلا را پر کند
دوستان با توجه به زمانها و مکانها تغییر می کند
همکاران قابل تغییرند
ازدواج (پیشنهاد میشود کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی را یک نگاه بیندازید)
من تجربه تلخی را داشتم که میخواهم با گفتن انها از شما بخواهم اینطور نباشید که کلیاتی از ان در این چند سال گفتم من در خانه اسم شوهر را با خود میبردم که مانند سگ پاسبان مانند همال باربرو بقولی خودپرداز من اگر میخواستم اینگونه باشم پیش خانواده اجر قربی بیشتر داشتم یک روز را میخواهم بگویم چگونه میگذشت صبح 5.30 بعد از نماز خرید نان و تهیه صبحانه ساعت 6 رفتن سر کار ساعت 15 امدن از سر کار بعلت نداشتن قضا سهمیه هفته ای یک بار یک چیزی میخوردم میخوابیدم تا عصر مرتب کردن خانه خانم صبح ساعت 5.45 بیدار شان میکردم صبحانه میخوردند ساعت 6.30 میرفتند سر کار تا 17 از انجا رفتن خانه مادر و بعد دیدار با دوستان ساعت 10 برای خواب امدن (نمیخوان نامردی کنم روزهایی هم بود که قضا درست میکرد خانه مرتب میکرد و مهمانی ها تلاش زیادی میکرد)بخاط مردم یعنی واقعا ما بخاطر اینها ازدواج میکنیم مطمئن هستم نه چرا
برای چه زندگی شکل میگره که هرکس همان کارهایی که در دوران مجردی کرده باشه بکنه ادامه دارد
[ سه شنبه 89/2/28 ] [ 10:43 صبح ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
|